که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
مي دوني چرا اولش عشق آسونه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خيلي ساده است. ما عاشق نيستيم يا قمازبازيم يا هوسبازيم ويا تجار.
ما دنبال قد 180 ، چشمهاي آبي ، گيسواني كه با باد مي رقصند و البته عاشق پول اسكناس ، نيز هستيم
به فاكتورهاي جذابيت زنان از نگاه مردان نگا ه مي كنيم.
1- علائم جـواني ( انـرژي، انــعطاف پذيري، پوست هـموارو شفاف، سرزندگي )
2- علائم تندرستي ( پوســت شـــفـاف، فـقـدان بـيماري، تناسب اندام)
3- بالا تنه (سيـنــه هاي) بزرگ. سيـنه ها و باسن خوش فـرم، سـفـت و كـامـلا گـرد. (كه نشانه سلامتي و توانايي توليد مثل ميباشند)
4- نسبت دور كمر به دور باسن. هر چه اين ميزان كمتر باشد زن جذاب تر و زيبا تر بنظر ميرسد. نسبت 0،6 تا 0،8 نشانه سلامتي و باروري زن بوده و 0،7 ايده آل ترين نسبت ميباشد.
5- تقارن در جسم و صورت.
يـــكي از عوامل بسيار مهم در هردو جنس محسوب ميگردد. تطابق نيمه راست و چپ بدن.
6- چهره كودكانه (بيبي فيس) و تخم مرغي شكل.
7- عدم وجود هر گونه نشان بيماري و يا پيشرفت سن: چين وچروك، موي سر خاكستري، رنگ رخسار نامناسب، لكه هاي روي پوست، دندانهاي ناسالم در تمام جهان نازيبا تلقي ميگردد.
8- موهاي براق، ضخيم و پرپشت.
9- دندانهاي سفيد، متقارن و بزرگ.
10- پيشاني بلند تر. (نشانه حجم مغز بيشتر و هوش بالاتر)
11- چشمان درشت با فاصله بيشتر از يكديگر.
12- ابروهاي نازك و تيره.
13- مژه هاي تيره تر و بلندتر.
14- بيني باريك و كوچك.
15- لبهاي پر.
16- صورت باريك.
17- استخوان گونه برجسته و چانه كوچك.
18- پاهاي كشيده و بلند. (البته متناسب با ديگر اجزاء بدن) زانوهاي لاغر- بدن بي مو، ناخنهاي آراسته و اندكي بلند (و نه ناخنهاي مصنوعي!)
و فاكتورهاي جذابيت مردان از نگاه زنان
1- حداقل 10 سانتيمتر بلند قامت تر از همسر خود باشد.
2- نـسـبـت ايـده آل دور كـمر به دور باسن براي مردان 0.9 ميباشد.
3- جسم عضلاني، قفسه سينه بزرگ، تناسب اندام.
4- استخوان گونه و فك برجسته.
5- مدل موي منحصر بفرد.
6- صورت باريك و پوست قهوه اي تر.
7- نيمه فوقاني صورت عريض تر از نيمه تحتاني باشد.
8- عدم وجود چين و چروك ميان بيني و گوشه دهان.
9- تقارن در دو نيمه بدن و صورت نشانه باروري و سالم بودن
10- پاهاي كشيده.
11- موي بدن كم.
12- ناخنهاي كوتاه و آراسته.
13- دندانهاي سفيد، بزرگ و رديف.
14- چهره كودكانه.
در هيچ كدام از فاكتورها ، پاكي و نجابت ، اخلاق و انسانيت به چشم نمي خورد.
عشق واقعي در يافتن عمق روح يك انسان است نه در ظواهر . ما با چشمهايمان عاشق ميشويم نه با قلب مان و اصل را رها مي كنيم و به بيراهه ها مي رويم.
ما عاشق نداشته ها و نرسيدن ها هستيم. تا زماني كه بهش نرسيده ايم معبود ماست مشعوق ماست زيبا وبي نظير ماست. امان از روزي كه بچنگش بياوريم. دنبال عيب هايش مي گرديم. چه چيز دارد چيز ندارد. چه چيزش آن طور كه من مي خواستم نيست .
بعد متحمل هزينه مي شويم كه رهايش كنيم . ديگر برايمان رازگونه نيست وديگر ناشناخته ي ما شناخته شده است.اگر نتوانيم رهايش كنيم مي توانيم بهش خيانت كنيم.شكسپير ميگه: خيانت تنها اين نيست كه شب را با ديگري بگذراني ...
خيانت ميتواند دروغ دوست داشتن باشد !
خيانت تنها اين نيست كه دستت را در خفا در دست ديگري بگذاري ...
خيانت ميتواند جاري كردن اشك بر ديدگان معصومي باشد!
ما در واقع عاشق خودمان هستيم.
اگر همه ي داستان هاتي عاشقانه را بخوانيم متوجه مي شويم هيچ كدامشان به هم نرسيده اند يا اگر رسيده اند مدت عمر زندگيشان خيلي خيلي كم بوده است.
تصور كنيد يكي از اين عاشق ومشعوق ها بهم برسند چه اتفاقي خواهد افتاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مثلا اين قصه
شيرين و فرهاد روزي از روزهاي بهشت به سراغ فرشته نگهبان رفتند و گفتند اينجا همه خوشبخت اند . ما هم خوشبختيم. اما از خوشبختي زميني چيزي نمي دانيم مرحمتي كن به خدا بگو ما مي خواهيم زندگي دنيوي را در كنار هم تجربه كنيم. ما را به دنيا باز گرداند.
خدا به فرشته اش گفت زمان و شرايط آنجا تغيير كرده است . سر نوشت شما در آن زمان به وقوع پيوسته است. تاريخ در مورد شما ثبت شده و كتاب ها در مورد شما نوشته شده است. شما نمي توانيد به گذشته برگرديد اما به زمان حال مي توانيد برگرديد.البته تمامي عوامل در سرنوشت شما نيزبه دنيا بر مي گردند.
موافقيد
شيرين و فرها د گفتند : آري
تهران 1380
فرهاد توي يه شركت ساختمان سازي كار مي كنه . كارشناسي عمران داره ، يه خانه اي اجاره ي جنوب تهران والبته زنش شيرين و ديگر هيچ.
اون از صبح تا شب جون مي كنه تا به اصطلاح زندگي كنند. شيرين هم هست زنداني يه خونه 130 متري . كارهاي روزمره را انجام مي ده .شستن ظرف و اطو كشيدن و هرروز بايد براي ناهار وشام فكر كنه كه چه چيزي بپزه البته فكر كردن آسونه. آشپزي درست مثل ساختن يه برج اگه همه عواملش نباشه ديگه نميشه كاري كرد.
روزها و ماهها مي گذرند و روزها ي زندگي با سختي ميگذره اشتباه نكنيد مشكل فقر نيست .
مشكل همون فاكتورهاي اوليه است.
قد 180 فرها د براي شيرين عادي شده. ديگه شيرين عاشق دلباخته اش را اون طور كه قبل ازدواج مي ديد نميبينه از نظر اون حال فرهاد يه آدم بي عرضه است .
عاشق دل پاك بودن با دست هاي خالي به درد نمي خوره.
موهاي بور وچشمهاي زيبا و دور كمر شيرين براي فرهاد عادي شد ه است.
عشق انگار يه احساس سركش و طيغان گربود كه فروكش كرده است و تمام شده است. در بقالي يا همون سوپرماركت هم نيست كه بروند بخرند.
فرهاد هرروز در شركت دختري بنام پريناز را مي بيند با ديدن او ياد حوري هاي بهشت مي افتد. اون يه دختر معمولي است شاهزاده نيست .همه چيز را با تلاش خودش بدست آورده است. مثل شيرين بچه پول دار نيست كه دائما از خانواده شاهانه اش بگويد.
در ضمن موهايش و چشمهايش سياه است مثل شب و آرامش شبو داره.تازه هيچ فقط هم غر نميزنه. دائم مي خنده .خنده اش آدمو ياد بچه ها ميندازه .
فرهاد هر روز اون با شيرين مقايسه مي كنه و هرروز با خودش ميگه اي كاش اون زنم بود.
سخني از پيا مبر است كه فرموده : بپرهيزيد از اگر و اي كاش گفتن كه اعمال شيطاني با آنها شروع ميشه.
و اما شيرين شاهزاده بوده تو قصر بزرگ شده به خونه كوچك عادته نداره توي يه كشور غريب در يك محوطه كوچك اسير شده است. از همه مهمتر فرهاد ديگه مثل روزهاي اول اون دوست نداره براش اصلا وقتي نميذاره .
شيرين از اين همه تنهايي خسته شده است .
يه روز تصميم ميگيره بره بالاي شهر ببينه اونجا زندگي ها چه جوريه. وقتي زندگي اونهارو مي بينه .قابل قياس با زندگي خودش نمي دونه. افسرده ميشه و فرهاد نيست تا به داد شيرين برسه . قابل ذكر هست كه فرهاد هست يعني هم هست و هم نيست.
يكي از اين روزها توي مركز خريد بالاي شهر، شيرين به طور تصادفي خسرو ميبينه .
خسرو ، مثل گذشته پر ابهته و پولداره ، اما پادشاه نيست موقعيت الانش از پادشاه بودن هم بهتره.
خسرو پس از احوال پرسی از شیرین ،
میگه می دونم با اون پسره غربتی فرهاد ازدواج کرده ای حالا خوشبختی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شیرین حرفی برای گفتن نداره.اما براي اينكه ضايع نشه ميگه فرهاد چشم پاكه و اين براي من كافيه. بعد مي پرسه تو چطور زن داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خسرو میگه من باون تجربه ای که در زن داشتن دارم محال دیگه ازدواج کنم.
اما اگر شیرینی مثل تو پیدا کنم چرا که نه !!!!!!!
تو که همه ی ماجراهاي زندگي منو می دونی با مریم دختر پادشاه روم به خاطر سیاست ازدواج کردم با شکر نام ازدواج کرده ام تا لج تورا در بیارم.هزاران دلداده داشتم ، محدوديتي براي من نبود.
ولی این زمان بهتر از زمان ما است. اینجا نیاز نیست چند ین حرم سرا داشته باشی تا آخر عمرت مسئول زن های زندگیت باشی . اینجا قراردادي بنام صیغه دارند می تووني یک زن يه روزداشته باشي يا یه هفته یا چند ماه . تازه بدون اون قرارداد هم میشه زن داشت .بدون هيچ حرمسراي و بدون هيچ مسوليتي.
اصلا من برای چی باید ازدواج کنم تا بچه داشته باشم .بزرگش کنم تا منو بکشه . اون شبی که من به دست شیرویه پسرم به قتل رسیدم . تودرکنارمن در خواب ناز بودی.يادته؟؟؟
اما تمام اون لحظه هایی که باتو سپری کردم . آرزومه یه بار دیگه تکرار بشه.
وقتی شیرین به خونه رسید شب شده بود. فرهاد اخم کرده منتظرش بود.
فرهاد ازش پرسيد كجا بودي ؟؟؟؟؟؟؟؟
شيرين جواب داد رفته بودم مركز خريد بالاي شهر
فرهاد : تو وقتي پول نداري توي مراكز بالاي شهر چكار مي كني ؟
شيرين : اين كه من پول ندارم مشكل تو نه من .
دیر کردن وآماده نبودن شام بهانه یی شد برای دعوا.
فرهاد حرفهایی كه توی دلش قلمبه شده بود بيرون ريخت. به شیرین گفت:من گول توو شاهزاده بودنت خوردم. با یکی از اون همشهريهايم ازدواج می کردم خیلی خوشبخت میبودم. چشمم کور بود گوشم کر بود.بوالهوسی بودی که دنبال خسرو زن دار افتاده بودی. از كشورت گريخته بودي تا مدائن آمده بودي دنبال هوست. دنبال اون خسرو هوس بازو عشرت طلب. من ديوانه را وارد بازي كردي تا به اون خسرو برسي. منو به كشتن دادي.
بي حيا بودي . هيچ حجب و حيايي نداشتي همه تو را لخت ديده بودند توي درياچه شنا مي كردي
من ساده بودم .
شيرين گيج شده بود . احساس مي كرد يه احمقه. سلطنت و پادشاهي و قصرو پول همه را فداي كسي كرده كه خودشو پشت يه نقاب مخفي كرده بود.
شیرین بهش گفت تو هم یک غربتی و پاپتی بودی که هیچ چیز نداشتی الان هم نداری. مي خواستي عشق كسي ديگه را بدزدي. آره به خاطراينكه لج خسرو در بیارم وارد زندگیم كردمت در ضمن ببین شاعر در موردت چی گفته.اينو من ديگه نمي گم.
ای صبا از من بگو فرهاد بی بنیاد را
در میان عشقبازان تخم ننگی کاشتی
بیستون را کنده ای از بهر شیرین ای عجب!
تیشۀ آهن چه لازم بود؟ مژگان داشتی!!!
فردای اون شب فرهاد با قیافه گرفته به سر کار رفت. وقتی پریناز علتش را پرسید:
فرهاد گفت شیرین فیلش یاد هندوستان کرده میخواد بر گرده به ارمنستان ،پیش خانواده اش .
از من میخواد باهاش برگردم.یا باید اون انتخاب کن یا کشورم.منوتوي دوراهی قرارداده است.
چه داستان غم انگیزی ؟؟
شیرین هم به دیدن خسرو رفت تمام واقعه شب گذشته را باز گو کرد. خسرو گفت خودت کرده را تدبیر نیست.
اما توی دلش کینه فرهاد داشت به هر نحوه ای می خواست ازاون فرهاد حاضر جواب انتقامش بگیره.
خسرو به شیرین گفت :
شيرين جان ، اون يه بار با شنيدن خبر مرگ تو خودشو كشته است. چرا از اين ترفند دوباره استفاده نكنيم.
عصر وقتي فرهاد به خونه برگشت . ديد شيرين نيست . خوشحال شد اما كمي ترسيد شيرين زني نيست سريع همه چيز را رها كند و برگرده به كشورش . فرهاد به خودش گفت حتما مي خواهد مرا زجركش كنه.حتما يه نقشه اي كشيده است.
فرهاد كمي استراحت كرد و بعد مشغول قند شكستن شد. كه يه دفعه زنگه تلفن به صدا در اومد.
منزل آقاي فرهاد ، من از بيمارستان زنگ مي زنم . همسرتون تصادف كرده است و به رحمت خدا رفته است لطفا تشريف بياريد.
فرهاد دست پاچه شده بود مي خواست با قند شكن بزنه سرشو و خودشو بكشه كه يادش افتاد اون منتظر اين روزبوده است كه از دست شيرين رها بشه.
از خوشحالي يه ترانه قديمي باز كرد و شروع به رقصيدن كرد.
وقتی که تو رفتی خورشید نمرده
دریا و بیابان خدا دست نخورده
وقتی که تو رفتی، قلبی نشکسته
اشکم نشده سیل و مرا سیل نبرده
وقتی که تو رفتی
انگار نه انگار که از تو اثری بود
انگار نه انگار که بیدادگری بود
انگار نه انگار که عشقی به سری بود
انگار نه انگار که در دل شرری بود
وقتی که تو رفتی
انگار که عشقی به دلی نطفه نبسته
انگار که مستیم و سبویی نشکسته
انگار که عمری بر باد نرفته
انگار که در دل امیدی ننشسته
وقتی که تو رفتی، چشم من خسته، بی خواب نمانده
وقتی که تو رفتی، در سینه دل من، بی تاب نمانده
برو برو که دگر آشنا نمی خواهم
به درد خو گرفتم و دوا نمی خواهم
تو قبله گاه منی، من ز قبله بیزام
تو گر خدای منی، من خدا نمی خواهم
پا چون ز در جایی کشیدی، کشیدی
امید ز هر کس که بریدی، بریدی
دل نیست کبوتر که چو برخاست، نشیند
از گوشه بامی که پریدی، پریدی.
خسرو تا جاي پارك پيدا كنه . شيرين پله ها را سريع بالا رفت . وارد خونه شد صداي موسيقي نذاشت فرهاد متوجه شيرين بشه وهمچنان مي رقصيد تا اينكه شيرين جلوي خودش ديد شوك شده بود .
شيرين بهش گفت مگه خبر مرگ منو بهت نداده اند؟؟
فرهاد گفت چرا ؟؟اونجا بود كه فرهاد سكه اش افتاد . پس اين نقشه بود.
شيرين بهش گفت چرا داری می رقصی ؟؟
فرهاد كه مي دونست اوضاع خيلي خرابه . گفت عزيزم يه بار خبر مرگ تو را دادند من خودمو كشتم . الان فكر كردم دوباره دارند با من شوخي مي كنند.
شيرين عصباني شدو قند شكن برداشت و سر فرهاد زد و فرهاد مرد.خسرو همون لحظه رسيد . مي خواست حرف بزنه كه فرشته مرگ اومد و گفت آزمايش شما تمام شده است . برمي گرديم.
خسرو گفت منو قاطي اينا نكنيد. من بر نمي گردم.
فرشته گفت : تو در تقدير و سرنوشت اينها برگشته اي با آنها هم بر مي گردي به دوزخ .
مي دوني چرا اولش عشق آسونه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خيلي ساده است. ما عاشق نيستيم يا قمازبازيم يا هوسبازيم ويا تجار.
ما دنبال قد 180 ، چشمهاي آبي ، گيسواني كه با باد مي رقصند و البته عاشق پول اسكناس ، نيز هستيم
به فاكتورهاي جذابيت زنان از نگاه مردان نگا ه مي كنيم.
1- علائم جـواني ( انـرژي، انــعطاف پذيري، پوست هـموارو شفاف، سرزندگي )
2- علائم تندرستي ( پوســت شـــفـاف، فـقـدان بـيماري، تناسب اندام)
3- بالا تنه (سيـنــه هاي) بزرگ. سيـنه ها و باسن خوش فـرم، سـفـت و كـامـلا گـرد. (كه نشانه سلامتي و توانايي توليد مثل ميباشند)
4- نسبت دور كمر به دور باسن. هر چه اين ميزان كمتر باشد زن جذاب تر و زيبا تر بنظر ميرسد. نسبت 0،6 تا 0،8 نشانه سلامتي و باروري زن بوده و 0،7 ايده آل ترين نسبت ميباشد.
5- تقارن در جسم و صورت.
يـــكي از عوامل بسيار مهم در هردو جنس محسوب ميگردد. تطابق نيمه راست و چپ بدن.
6- چهره كودكانه (بيبي فيس) و تخم مرغي شكل.
7- عدم وجود هر گونه نشان بيماري و يا پيشرفت سن: چين وچروك، موي سر خاكستري، رنگ رخسار نامناسب، لكه هاي روي پوست، دندانهاي ناسالم در تمام جهان نازيبا تلقي ميگردد.
8- موهاي براق، ضخيم و پرپشت.
9- دندانهاي سفيد، متقارن و بزرگ.
10- پيشاني بلند تر. (نشانه حجم مغز بيشتر و هوش بالاتر)
11- چشمان درشت با فاصله بيشتر از يكديگر.
12- ابروهاي نازك و تيره.
13- مژه هاي تيره تر و بلندتر.
14- بيني باريك و كوچك.
15- لبهاي پر.
16- صورت باريك.
17- استخوان گونه برجسته و چانه كوچك.
18- پاهاي كشيده و بلند. (البته متناسب با ديگر اجزاء بدن) زانوهاي لاغر- بدن بي مو، ناخنهاي آراسته و اندكي بلند (و نه ناخنهاي مصنوعي!)
و فاكتورهاي جذابيت مردان از نگاه زنان
1- حداقل 10 سانتيمتر بلند قامت تر از همسر خود باشد.
2- نـسـبـت ايـده آل دور كـمر به دور باسن براي مردان 0.9 ميباشد.
3- جسم عضلاني، قفسه سينه بزرگ، تناسب اندام.
4- استخوان گونه و فك برجسته.
5- مدل موي منحصر بفرد.
6- صورت باريك و پوست قهوه اي تر.
7- نيمه فوقاني صورت عريض تر از نيمه تحتاني باشد.
8- عدم وجود چين و چروك ميان بيني و گوشه دهان.
9- تقارن در دو نيمه بدن و صورت نشانه باروري و سالم بودن
10- پاهاي كشيده.
11- موي بدن كم.
12- ناخنهاي كوتاه و آراسته.
13- دندانهاي سفيد، بزرگ و رديف.
14- چهره كودكانه.
در هيچ كدام از فاكتورها ، پاكي و نجابت ، اخلاق و انسانيت به چشم نمي خورد.
عشق واقعي در يافتن عمق روح يك انسان است نه در ظواهر . ما با چشمهايمان عاشق ميشويم نه با قلب مان و اصل را رها مي كنيم و به بيراهه ها مي رويم.
ما عاشق نداشته ها و نرسيدن ها هستيم. تا زماني كه بهش نرسيده ايم معبود ماست مشعوق ماست زيبا وبي نظير ماست. امان از روزي كه بچنگش بياوريم. دنبال عيب هايش مي گرديم. چه چيز دارد چيز ندارد. چه چيزش آن طور كه من مي خواستم نيست .
بعد متحمل هزينه مي شويم كه رهايش كنيم . ديگر برايمان رازگونه نيست وديگر ناشناخته ي ما شناخته شده است.اگر نتوانيم رهايش كنيم مي توانيم بهش خيانت كنيم.شكسپير ميگه: خيانت تنها اين نيست كه شب را با ديگري بگذراني ...
خيانت ميتواند دروغ دوست داشتن باشد !
خيانت تنها اين نيست كه دستت را در خفا در دست ديگري بگذاري ...
خيانت ميتواند جاري كردن اشك بر ديدگان معصومي باشد!
ما در واقع عاشق خودمان هستيم.
اگر همه ي داستان هاتي عاشقانه را بخوانيم متوجه مي شويم هيچ كدامشان به هم نرسيده اند يا اگر رسيده اند مدت عمر زندگيشان خيلي خيلي كم بوده است.
تصور كنيد يكي از اين عاشق ومشعوق ها بهم برسند چه اتفاقي خواهد افتاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مثلا اين قصه
شيرين و فرهاد روزي از روزهاي بهشت به سراغ فرشته نگهبان رفتند و گفتند اينجا همه خوشبخت اند . ما هم خوشبختيم. اما از خوشبختي زميني چيزي نمي دانيم مرحمتي كن به خدا بگو ما مي خواهيم زندگي دنيوي را در كنار هم تجربه كنيم. ما را به دنيا باز گرداند.
خدا به فرشته اش گفت زمان و شرايط آنجا تغيير كرده است . سر نوشت شما در آن زمان به وقوع پيوسته است. تاريخ در مورد شما ثبت شده و كتاب ها در مورد شما نوشته شده است. شما نمي توانيد به گذشته برگرديد اما به زمان حال مي توانيد برگرديد.البته تمامي عوامل در سرنوشت شما نيزبه دنيا بر مي گردند.
موافقيد
شيرين و فرها د گفتند : آري
تهران 1380
فرهاد توي يه شركت ساختمان سازي كار مي كنه . كارشناسي عمران داره ، يه خانه اي اجاره ي جنوب تهران والبته زنش شيرين و ديگر هيچ.
اون از صبح تا شب جون مي كنه تا به اصطلاح زندگي كنند. شيرين هم هست زنداني يه خونه 130 متري . كارهاي روزمره را انجام مي ده .شستن ظرف و اطو كشيدن و هرروز بايد براي ناهار وشام فكر كنه كه چه چيزي بپزه البته فكر كردن آسونه. آشپزي درست مثل ساختن يه برج اگه همه عواملش نباشه ديگه نميشه كاري كرد.
روزها و ماهها مي گذرند و روزها ي زندگي با سختي ميگذره اشتباه نكنيد مشكل فقر نيست .
مشكل همون فاكتورهاي اوليه است.
قد 180 فرها د براي شيرين عادي شده. ديگه شيرين عاشق دلباخته اش را اون طور كه قبل ازدواج مي ديد نميبينه از نظر اون حال فرهاد يه آدم بي عرضه است .
عاشق دل پاك بودن با دست هاي خالي به درد نمي خوره.
موهاي بور وچشمهاي زيبا و دور كمر شيرين براي فرهاد عادي شد ه است.
عشق انگار يه احساس سركش و طيغان گربود كه فروكش كرده است و تمام شده است. در بقالي يا همون سوپرماركت هم نيست كه بروند بخرند.
فرهاد هرروز در شركت دختري بنام پريناز را مي بيند با ديدن او ياد حوري هاي بهشت مي افتد. اون يه دختر معمولي است شاهزاده نيست .همه چيز را با تلاش خودش بدست آورده است. مثل شيرين بچه پول دار نيست كه دائما از خانواده شاهانه اش بگويد.
در ضمن موهايش و چشمهايش سياه است مثل شب و آرامش شبو داره.تازه هيچ فقط هم غر نميزنه. دائم مي خنده .خنده اش آدمو ياد بچه ها ميندازه .
فرهاد هر روز اون با شيرين مقايسه مي كنه و هرروز با خودش ميگه اي كاش اون زنم بود.
سخني از پيا مبر است كه فرموده : بپرهيزيد از اگر و اي كاش گفتن كه اعمال شيطاني با آنها شروع ميشه.
و اما شيرين شاهزاده بوده تو قصر بزرگ شده به خونه كوچك عادته نداره توي يه كشور غريب در يك محوطه كوچك اسير شده است. از همه مهمتر فرهاد ديگه مثل روزهاي اول اون دوست نداره براش اصلا وقتي نميذاره .
شيرين از اين همه تنهايي خسته شده است .
يه روز تصميم ميگيره بره بالاي شهر ببينه اونجا زندگي ها چه جوريه. وقتي زندگي اونهارو مي بينه .قابل قياس با زندگي خودش نمي دونه. افسرده ميشه و فرهاد نيست تا به داد شيرين برسه . قابل ذكر هست كه فرهاد هست يعني هم هست و هم نيست.
يكي از اين روزها توي مركز خريد بالاي شهر، شيرين به طور تصادفي خسرو ميبينه .
خسرو ، مثل گذشته پر ابهته و پولداره ، اما پادشاه نيست موقعيت الانش از پادشاه بودن هم بهتره.
خسرو پس از احوال پرسی از شیرین ،
میگه می دونم با اون پسره غربتی فرهاد ازدواج کرده ای حالا خوشبختی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شیرین حرفی برای گفتن نداره.اما براي اينكه ضايع نشه ميگه فرهاد چشم پاكه و اين براي من كافيه. بعد مي پرسه تو چطور زن داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خسرو میگه من باون تجربه ای که در زن داشتن دارم محال دیگه ازدواج کنم.
اما اگر شیرینی مثل تو پیدا کنم چرا که نه !!!!!!!
تو که همه ی ماجراهاي زندگي منو می دونی با مریم دختر پادشاه روم به خاطر سیاست ازدواج کردم با شکر نام ازدواج کرده ام تا لج تورا در بیارم.هزاران دلداده داشتم ، محدوديتي براي من نبود.
ولی این زمان بهتر از زمان ما است. اینجا نیاز نیست چند ین حرم سرا داشته باشی تا آخر عمرت مسئول زن های زندگیت باشی . اینجا قراردادي بنام صیغه دارند می تووني یک زن يه روزداشته باشي يا یه هفته یا چند ماه . تازه بدون اون قرارداد هم میشه زن داشت .بدون هيچ حرمسراي و بدون هيچ مسوليتي.
اصلا من برای چی باید ازدواج کنم تا بچه داشته باشم .بزرگش کنم تا منو بکشه . اون شبی که من به دست شیرویه پسرم به قتل رسیدم . تودرکنارمن در خواب ناز بودی.يادته؟؟؟
اما تمام اون لحظه هایی که باتو سپری کردم . آرزومه یه بار دیگه تکرار بشه.
وقتی شیرین به خونه رسید شب شده بود. فرهاد اخم کرده منتظرش بود.
فرهاد ازش پرسيد كجا بودي ؟؟؟؟؟؟؟؟
شيرين جواب داد رفته بودم مركز خريد بالاي شهر
فرهاد : تو وقتي پول نداري توي مراكز بالاي شهر چكار مي كني ؟
شيرين : اين كه من پول ندارم مشكل تو نه من .
دیر کردن وآماده نبودن شام بهانه یی شد برای دعوا.
فرهاد حرفهایی كه توی دلش قلمبه شده بود بيرون ريخت. به شیرین گفت:من گول توو شاهزاده بودنت خوردم. با یکی از اون همشهريهايم ازدواج می کردم خیلی خوشبخت میبودم. چشمم کور بود گوشم کر بود.بوالهوسی بودی که دنبال خسرو زن دار افتاده بودی. از كشورت گريخته بودي تا مدائن آمده بودي دنبال هوست. دنبال اون خسرو هوس بازو عشرت طلب. من ديوانه را وارد بازي كردي تا به اون خسرو برسي. منو به كشتن دادي.
بي حيا بودي . هيچ حجب و حيايي نداشتي همه تو را لخت ديده بودند توي درياچه شنا مي كردي
من ساده بودم .
شيرين گيج شده بود . احساس مي كرد يه احمقه. سلطنت و پادشاهي و قصرو پول همه را فداي كسي كرده كه خودشو پشت يه نقاب مخفي كرده بود.
شیرین بهش گفت تو هم یک غربتی و پاپتی بودی که هیچ چیز نداشتی الان هم نداری. مي خواستي عشق كسي ديگه را بدزدي. آره به خاطراينكه لج خسرو در بیارم وارد زندگیم كردمت در ضمن ببین شاعر در موردت چی گفته.اينو من ديگه نمي گم.
ای صبا از من بگو فرهاد بی بنیاد را
در میان عشقبازان تخم ننگی کاشتی
بیستون را کنده ای از بهر شیرین ای عجب!
تیشۀ آهن چه لازم بود؟ مژگان داشتی!!!
فردای اون شب فرهاد با قیافه گرفته به سر کار رفت. وقتی پریناز علتش را پرسید:
فرهاد گفت شیرین فیلش یاد هندوستان کرده میخواد بر گرده به ارمنستان ،پیش خانواده اش .
از من میخواد باهاش برگردم.یا باید اون انتخاب کن یا کشورم.منوتوي دوراهی قرارداده است.
چه داستان غم انگیزی ؟؟
شیرین هم به دیدن خسرو رفت تمام واقعه شب گذشته را باز گو کرد. خسرو گفت خودت کرده را تدبیر نیست.
اما توی دلش کینه فرهاد داشت به هر نحوه ای می خواست ازاون فرهاد حاضر جواب انتقامش بگیره.
خسرو به شیرین گفت :
شيرين جان ، اون يه بار با شنيدن خبر مرگ تو خودشو كشته است. چرا از اين ترفند دوباره استفاده نكنيم.
عصر وقتي فرهاد به خونه برگشت . ديد شيرين نيست . خوشحال شد اما كمي ترسيد شيرين زني نيست سريع همه چيز را رها كند و برگرده به كشورش . فرهاد به خودش گفت حتما مي خواهد مرا زجركش كنه.حتما يه نقشه اي كشيده است.
فرهاد كمي استراحت كرد و بعد مشغول قند شكستن شد. كه يه دفعه زنگه تلفن به صدا در اومد.
منزل آقاي فرهاد ، من از بيمارستان زنگ مي زنم . همسرتون تصادف كرده است و به رحمت خدا رفته است لطفا تشريف بياريد.
فرهاد دست پاچه شده بود مي خواست با قند شكن بزنه سرشو و خودشو بكشه كه يادش افتاد اون منتظر اين روزبوده است كه از دست شيرين رها بشه.
از خوشحالي يه ترانه قديمي باز كرد و شروع به رقصيدن كرد.
وقتی که تو رفتی خورشید نمرده
دریا و بیابان خدا دست نخورده
وقتی که تو رفتی، قلبی نشکسته
اشکم نشده سیل و مرا سیل نبرده
وقتی که تو رفتی
انگار نه انگار که از تو اثری بود
انگار نه انگار که بیدادگری بود
انگار نه انگار که عشقی به سری بود
انگار نه انگار که در دل شرری بود
وقتی که تو رفتی
انگار که عشقی به دلی نطفه نبسته
انگار که مستیم و سبویی نشکسته
انگار که عمری بر باد نرفته
انگار که در دل امیدی ننشسته
وقتی که تو رفتی، چشم من خسته، بی خواب نمانده
وقتی که تو رفتی، در سینه دل من، بی تاب نمانده
برو برو که دگر آشنا نمی خواهم
به درد خو گرفتم و دوا نمی خواهم
تو قبله گاه منی، من ز قبله بیزام
تو گر خدای منی، من خدا نمی خواهم
پا چون ز در جایی کشیدی، کشیدی
امید ز هر کس که بریدی، بریدی
دل نیست کبوتر که چو برخاست، نشیند
از گوشه بامی که پریدی، پریدی.
خسرو تا جاي پارك پيدا كنه . شيرين پله ها را سريع بالا رفت . وارد خونه شد صداي موسيقي نذاشت فرهاد متوجه شيرين بشه وهمچنان مي رقصيد تا اينكه شيرين جلوي خودش ديد شوك شده بود .
شيرين بهش گفت مگه خبر مرگ منو بهت نداده اند؟؟
فرهاد گفت چرا ؟؟اونجا بود كه فرهاد سكه اش افتاد . پس اين نقشه بود.
شيرين بهش گفت چرا داری می رقصی ؟؟
فرهاد كه مي دونست اوضاع خيلي خرابه . گفت عزيزم يه بار خبر مرگ تو را دادند من خودمو كشتم . الان فكر كردم دوباره دارند با من شوخي مي كنند.
شيرين عصباني شدو قند شكن برداشت و سر فرهاد زد و فرهاد مرد.خسرو همون لحظه رسيد . مي خواست حرف بزنه كه فرشته مرگ اومد و گفت آزمايش شما تمام شده است . برمي گرديم.
خسرو گفت منو قاطي اينا نكنيد. من بر نمي گردم.
فرشته گفت : تو در تقدير و سرنوشت اينها برگشته اي با آنها هم بر مي گردي به دوزخ .