۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

اين روزها


سه هزار سال فبل سليمان پيامبر چنين گفته است.نسلي مي رود و نسلي ديگر مي آيد،
اما زمين تا ابد پايدار مي ماند.آفتاب طلوع مي كند و آفتاب غروب مي كند ، به مكان خود باز مي گردد
و باززاده مي شود............
آن چه بوده است،همان است كه خواهد بود، وآن چه شده است ،همان است كه خواهد شد ، زير آفتاب هيچ چيز تازه نيست.
اين روزها هيچ چيز زير اين آفتاب داغ تازه نيست.
اين روزها ديگر نمي توانم بگويم
حتما يك راهي هست.اگر پيدايش نكنم راه خواهم ساخت.
اين روزها تمام دنياي من شده انتظار .....
اين روزها

۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

غوطه ور در آب

ديشب باران باريده بود .امروز در كنار رود شهر مان غوغا بود .
غوغاي صداي آب
نمي داني چه لذتي داشت تماشاي آن .
صداي غرش آب بود كه غوطه خوران مسير خود را مي رفت.
رود فرياد مي كشيد و منو به آرامش دعوت مي كرد.
آرامشي كه با ديدن دريا به من دست مي دهد.
بي شك در فضاي آبي روح به ما هديه شده است
 ، براي همين است كه هروقت صداي آب ، تلاطم دريا را مي شنويم .آرام مي گيريم.
چون روحمان آرام مي گيرد.
 به روزهاي غوطه ور در آب شور فكر مي كنم . كه روح و جسممان در آن شكل گرفته است
شايد دوباره براي تكامل به دنياي آبي ديگري برويم شايد................

۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

باد و گیسوانت

باد
همیشه یکسان خواهد ورزید
اما نه برای تو ...
آنجا که تو باشی
باد همیشه بی قرار و نابسامان
به فریاد بدل می شود
به سوز دل
و هیاهو
و گم می شود در خرمن بی کرانه گیسوانت ...


آنتوان دوسنت اگزوپری

۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

عمر




هنوز هم نمی دانم هر سالی که می گذرد،




یک سال به عمرم اضافه می شود


یا




یک سال از عمرم کم می شود.


 گاندی

۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

رودها تکرار يک اندوه مرطوبند

رودها تکرار يک اندوه مرطوبند مثل چشمانم
که هر شب حسرت نديدنت را اشک ميبارند
تا تو رفتي من بيستون در بيستون اندوهم و فرياد
هاي شيرين
بازوانم خسته شد
تيشه بر خاک افتاد
اين چنين دور از من اين تنهاترين فرهاد
با شلال گيسوان مخملينت در باد
دست در دست کدامين سنگدل خسرو
دستهاي پينه بسته عاشقم را ميبري از ياد


"انبار کالای بی مصرف"



تا حالا عادت داشتید اشیاء بی مصرف رو انبار کنید؟ و فکر کنید یه روزی
کی میدونه چه وقت – شاید به دردتون بخوره؟


 تا حالا شده که پول هاتون رو جمع کنین و به خاطر اینکه فکر می کنید در آینده
 شاید بهش محتاج بشین، خرجش نکنید؟


 تا حالا شده که لباسهاتون، کفشهاتون، لوازم منزل و آشپزخونتون و چیزای دیگه رو
 که حتی یکبار هم از اونا استفاده نکردین، انبار کنید؟
 درون خودت چی؟ تا حالا شده که خاطره ی سرزنش ها، خشم ها، ترس ها و چیزای دیگه
 رو به خاطر بسپاری؟


 دیگه نکن! تو داری بر خلاف مسیر کامیابی خودت حرکت می کنی!
 باید جا باز کنی ... ، یه فضای خالی، تا اجازه بده چیزای تازه به زندگیت وارد
 بشه.


 باید خودتو از شر چیزای بی مصرفی که در تو و زندگیت هستن خلاص کنی تا کامیابی
 به زندگیت وارد بشه.


 قدرت این تهی بودن در اینه که هر چی که آرزوش رو داشتی ، جذب می کنه.


 تا وقتی که در جسم و روح خودت احساسات بی فایده رو نگهداری، نمی تونی جای خالی
 برای موقعیت های تازه بوجود بیاری.
 خوبیها باید در چرخش باشن ....


 کشوها، قفسه ها، اتاق کار و گاراژ رو تمیز کن.
 هر چیزی رو که دیگه لازم نداری بنداز دور ...


 میل به نگهداشتن چیزای بی مصرف، زندگی رو پر پیچ و تاب می کنه.
 این اشیاء نیستن که چرخ زندگی تو رو به حرکت در میارن ....
 به جای نگهداشتن ...


 وقتی انبار می کنیم، احتمال خواستن رو تصور می کنیم ، احتمال تنگدستی رو ....


 فکر می کنیم که فردا شاید لازم بشن و نمی تونیم دوباره اونا رو فراهم کنیم ...


 با این فکر تو دو تا پیغام به مغزت و زندگیت می فرستی :
 که به فردا اعتماد نداری ...
 و اینکه تو شایسته چیزای خوب و تازه نیستی




 به همین دلیل با انبار کردن چیزای بی مصرف خودتو سر پا نگه می داری




 برقص
 چنانکه گویی کسی تو را نمی بیند
 عشق بورز
 چنانکه گویی هرگز آزرده نشده ای
 بخوان
 چنانکه گویی کسی تو را نمی شنود
 زندگی کن
 چنانکه گویی بهشت روی زمین است
 خودت رو از قید هرچه رنگ و روشنایی باخته، برهان
 بذار نو به زندگیت وارد بشود
ايميلي از طرف مريم
در روزهايي كه به اين كلمات احتياج داشتم.

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

حق دل

به من نگو كه حق داري از من دلگير باشي
دل تو اگر دلگير شده
دل من ديگر دل نيست.
دل من اگر سنگ خارا بود
در ميان تيشه حرفهايت تكه تكه شد
دل من اگر دريا بود
در ميان نگاه خيرت تبخير شد.
دنبال سر بند زن ماهري مي گردم
تكه هاي دلم را سر برهم بند زند.
دنبال چشمه آب زلالي مي گردم
كوير دلم را سيراب كنم.