اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید
ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست
و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود.
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران میکردند.
اگر عشق ارتفاع داشت
من زمین را زیر پای خود داشتم
و تو هیچ گاه عزم صعود نمی کردی
آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر می گرفتی.
اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد
تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی
و شاید من، کمر شکسته ترین بودم.
اگر دیوار نبود نزدیکتر بودیم, همه وسعت دنیا یک خانه می شد
و تمام محتوای سفره سهم همه بود
و هیچ کس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمی شد
اگر خواب حقیقت داشت
همیشه با تو در آن ساحل سبز لبریز از نا باوری بودم
هیچ رنجی بدون گنج نبود آزادتر بودیم،
با اولین خمیازه به خواب میرفتیم
و هر عادت مکرر را در میان بیست و چهار زندان حبس نمیکردیم.
اما گنجها شاید، بدون رنج بودند
اگر همه سکه داشتند, دلها سکه را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یکنفر کنار خیابان خواب گندم نمی دید
تا دیگری از سر جوانمردی بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند
اگر ساعتها نبودند
اگر مرگ نبود زندگی بی ارزشترین کالا بود, زیبایی نبود, خوبی هم شاید
اگر عشق نبود به کدامین بهانه می خندیدیم و می گریستیم؟
کدام لحظه ناب را اندیشه می کردیم؟
چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری بیگمان پیش تر از اینها مرده بودیم, اگر عشق نبود
اگر کینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند
و من با دستانی که زخم خورده توست
گیسوان بلند تو را نوازش می کردم
و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم به یادگار نگه
می داشتی وما پیمانه هایمان را شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان پر می کردی
اگر خداوند ؛ یک روز ارزوی انسان را براورده میکرد
من بی گمان دوباره دیدن تو را ارزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن مراانگاه نمیدانم براستی خداوند کدامیک را می پذیرفت.
ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست
و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود.
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران میکردند.
اگر عشق ارتفاع داشت
من زمین را زیر پای خود داشتم
و تو هیچ گاه عزم صعود نمی کردی
آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر می گرفتی.
اگر غرور نبود
چشمهای مان به جای لبها سخن نمیگفتند
و ما کلام دوستت دارم را
در میان نگاه های گهگاه مان جستجو نمیکردیم.
چشمهای مان به جای لبها سخن نمیگفتند
و ما کلام دوستت دارم را
در میان نگاه های گهگاه مان جستجو نمیکردیم.
اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد
تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی
و شاید من، کمر شکسته ترین بودم.
اگر دیوار نبود نزدیکتر بودیم, همه وسعت دنیا یک خانه می شد
و تمام محتوای سفره سهم همه بود
و هیچ کس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمی شد
اگر خواب حقیقت داشت
همیشه با تو در آن ساحل سبز لبریز از نا باوری بودم
هیچ رنجی بدون گنج نبود آزادتر بودیم،
با اولین خمیازه به خواب میرفتیم
و هر عادت مکرر را در میان بیست و چهار زندان حبس نمیکردیم.
اما گنجها شاید، بدون رنج بودند
اگر همه سکه داشتند, دلها سکه را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یکنفر کنار خیابان خواب گندم نمی دید
تا دیگری از سر جوانمردی بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند
اگر ساعتها نبودند
اگر مرگ نبود زندگی بی ارزشترین کالا بود, زیبایی نبود, خوبی هم شاید
اگر عشق نبود به کدامین بهانه می خندیدیم و می گریستیم؟
کدام لحظه ناب را اندیشه می کردیم؟
چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری بیگمان پیش تر از اینها مرده بودیم, اگر عشق نبود
اگر کینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند
و من با دستانی که زخم خورده توست
گیسوان بلند تو را نوازش می کردم
و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم به یادگار نگه
می داشتی وما پیمانه هایمان را شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان پر می کردی
اگر خداوند ؛ یک روز ارزوی انسان را براورده میکرد
من بی گمان دوباره دیدن تو را ارزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن مراانگاه نمیدانم براستی خداوند کدامیک را می پذیرفت.