۱۳۹۲ تیر ۲۴, دوشنبه

گاهی دلم، تنگ میشود برای خودم

۱۳۸۹ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

اگر

اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید

ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست

و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود.


اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران میکردند.


اگر عشق ارتفاع داشت

من زمین را زیر پای خود داشتم

و تو هیچ گاه عزم صعود نمی کردی

آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر می گرفتی.


اگر غرور نبود
چشمهای مان به جای لبها سخن نمیگفتند

و ما کلام دوستت دارم را
در میان نگاه های گهگاه مان جستجو نمیکردیم.



اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد
تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی
و شاید من، کمر شکسته ترین بودم.


اگر دیوار نبود نزدیکتر بودیم, همه وسعت دنیا یک خانه می شد

و تمام محتوای سفره سهم همه بود

 و هیچ کس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمی شد

اگر خواب حقیقت داشت

 همیشه با تو در آن ساحل سبز لبریز از نا باوری بودم

هیچ رنجی بدون گنج نبود آزادتر بودیم،
با اولین خمیازه به خواب میرفتیم

و هر عادت مکرر را
در میان بیست و چهار زندان حبس نمیکردیم.


اما گنجها شاید، بدون رنج بودند

اگر همه سکه داشتند, دلها سکه را بیش از خدا نمی پرستیدند

و یکنفر کنار خیابان خواب گندم نمی دید

تا دیگری از سر جوانمردی بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند
اگر ساعتها نبودند


اگر مرگ نبود زندگی بی ارزشترین کالا بود, زیبایی نبود, خوبی هم شاید

اگر عشق نبود به کدامین بهانه می خندیدیم و می گریستیم؟

کدام لحظه ناب را اندیشه می کردیم؟

چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟

آری بیگمان پیش تر از اینها مرده بودیم, اگر عشق نبود

اگر کینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند

و من با دستانی که زخم خورده توست

گیسوان بلند تو را نوازش می کردم

و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم به یادگار نگه

می داشتی وما پیمانه هایمان را شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان پر می کردی

اگر خداوند ؛ یک روز ارزوی انسان را براورده میکرد 
   من بی گمان دوباره دیدن تو را ارزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن مراانگاه نمیدانم براستی خداوند کدامیک را می پذیرفت.

۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

تاوان

به من گفتي :
اگر نفرت را از خودت دور كني كمكت ميكنم
اما اگر عشق را بخواهي از خودت دور كني تورا به حال خودت واگذار مي كنم.
سالهاست من تاوان فرار از عشق را مي دهم.
اما حالا كه عاشق شدم
تاوان چه چيز را. 

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه






ماهمیشه صداهای بلند را می شنویم...


پر رنگ ها را می بینیم...


آسان ها را می خواهیم...

غافل از این که خوب ها سخت می آیند...


بی رنگ می مانند و بی صدا می روند...









۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

سالهای حرام

در میان قبایل عرب همواره جنگ بود   وقتی ماههای حرام شروع می شد
آنان جنگ را متوقف می کردند اما برای آن که نشان دهند جنگ به پایان نرسیده است
پرچم سرخی را بر قبیله شان می زدند.
در کربلا جنگ با پیروزی یزید به پایان رسید اما وقتی اعراب به کربلا آمدند دیدند پرچم سرخی بر مزار حسین برافراشته است
هنوز هم برافراشته است ...
بگذار این روزها، ماهها، سالها، قرنهای حرام بگذرد.

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

حسين بيشتر از آب تشنه لبيك بود
 اما افسوس كه به جاي افكارش زخمهاي تنش را نشانمان دادند
 و بزرگترين درد او را بي آبي معرفي كردند!

دکتر شریعتی

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

باهم و بي هم تنها شديم.
خورشيد در نگاه ما تاول زد .
جعرافياي ما كجاست؟
تنهايي !!!!!!!